مریم نانکلی

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اجازه بده وحشی بمانم

زن جوان به قصابی رفت. دو کیسه اسکلت مرغ خرید. به سمت اتومبیلش به راه افتاد. چند قدم جلوتر راه‌آب کثیفی بود. یک موش خاکستری تیره‌ی خیسِ چاق و چله در آن می‌لولید. موش در حالی که به زن چشم دوخته بود گفت:《اون اسکلت‌ها رو کجا می‌بری؟》 زن با تبختر جواب داد:《 برای یک گروه از سگ‌های جنوب شهر.》
– گربه‌ها چی؟
– پس‌فردا نوبت گربه‌‌هاس. چند روز پیش تو پارکینگ خونه‌م یه گربه پنج‌ تا بچه زاییده. میخوام واسشون سوسیس بخرم.
-واقعا ازت ممنونم. نمی‌دونی چه لطفی به ما می‌کنی.
– گفتم برای سگ‌ها و گربه‌ها غذا می‌برم. تو چرا تشکر می‌کنی؟
– اطراف قصابی چیزی توجه‌ات رو جلب نکرد؟
– نه. مثلا چی؟
– اگر برگردی می‌بینیش. هنوز اونجاس.
زن سرش را چرخاند. یک گربه‌ی سیاه و سفید پشمالوی تپل مپل کنار در قصابی نشسته بود و عابرین را با خشم نگاه می‌کرد.
موش ادامه داد:《از خودت نپرسیدی وقتی من با این هیکل ورزشکاری این جا نشستم، چرا اون گربه با خیال راحت پشت در قصابی نشسته؟ گرفتن من که واسش کاری نداره. مخصوصا حالا که مثل قبل تر و فرز نیستم.》
– پس چرا نمیاد؟
– قصاب هر چند ساعت یه بار از باقی‌مونده‌ی این مرغ و ماهی‌ها براش میاره. سیرِ سیره. تو جای اون بودی به خودت زحمت می‌دادی بیای تو جوب دنبال غذا بگردی؟ من واقعا ازت ممنونم. قبلا اعضای خانواده‌ی من اول جوونی خوراک این گربه‌های وحشی می‌شدن. ولی حالا به لطف اهلی شدنشون، پدربزرگمون هم زنده و سرحاله. راستی چرا سعی می‌کنی سگ و گربه‌ها رو اهلی کنی؟
– همچین قصدی نداشتم. فقط تحمل نگاه مظلومشون تو سرما رو ندارم. اونا گرسنه‌ان. تو زمستون نمی‌تونن غذا پیدا کنن.
– البته این نگرانی نداره. ما حیوونا وقتی جایی باشیم که غذا پیدا نمی‌شه، محل زندگیمون رو تغییر می‌دیم. می‌گردیم تا یه مکان مناسب پیدا کنیم. کاری که تو می‌کنی قابل تحسینه. چون تو این سفرها خیلی سگ و گربه‌ها از هم جدا می‌شن.
– چرا جدا می‌شن؟ مگه با هم سفر نمی‌کنن؟
– معمولا با هم راه میفتن. ولی چون زمان زیادی با هم بودن، از هم دیگه مریضی گرفتن. اونایی که مریضیشون شدیدتره اصلا نای سفر کردن ندارن یا تو راه می‌میرن. فقط اونایی که سالم باشن می‌تونن خودشون رو به محل جدید برسونن. مرحمت تو باعث شده از این سنت پوسیده‌ی مهاجرت زمستونی خلاص بشن.
– پس اون نگاه دردناک فقط برای گرسنگی نیست. برای درد و مریضی هم هست.
– معلومه. وقتی گروهی بهشون غذا می‌دی بیشتر به هم ویروس می‌دن. به خودت تا حالا ندادن؟
– نمی‌دونم.
– غذا به تنهایی کافی نیست. اونا به دارو هم احتیاج دارن. غذای تنها فقط باعث می‌شه اونا بیشتر مریض بشن.
– آخه من فقط همین کار ازم بر میاد. چه طوری می‌تونم برای این همه حیوون واکسن و دارو فراهم کنم؟
– خب شما آدما فقط نوک دماغتون رو می‌بینید. این که یه سگ تو سرما داره می‌لرزه باعث می‌شه تو گند بزنی به چرخه‌ی طبیعت؟
– این اسمش انسانیته موش موذی.
– نه احمق جون. تو سگ‌ها رو جمع می‌کنی دور خودت. به خیال این که داری واسشون مادری می‌کنی. ولی همین کارت باعث شد دیشب صدتاشون با گلوله بمیرن.
– من تلاش می‌کنم اونا بیشتر زندگی کنن. چه طوری می‌تونم بکشمشون؟
– خیلی ساده‌س. اونا فرق تو رو با شکارچی نمی‌فهمن. تو اعتمادشون رو به آدما زیاد می‌کنی. وقتی یه آدم دیگه با تفنگ میره سراغشون، فکر می‌کنن مثل تو یه مهربونِ خنگ واسشون غذا آورده. ولی در واقع یه جانیِ کودن می‌خواسته بهشون شلیک کنه. سگ‌ها ازش نمی‌ترسن و فرار نمی‌کنن. شکارچی هم موفق می‌شه.
زن با تعجب به موش خیره شده بود.
موش گفت:《می‌بینم چشمات حسابی گرد شده. من امروز اومدم این‌جا تا از طرف همه‌ی خانواده از زحماتی که واسه ما می‌کشی تشکر کنم. حالا برو تا دیر نشده. سگ‌ها منتظرتن. میدونی که اگر دیر برسی عصبانی می‌شن.》
زن با تعجب بیشتری به موش نگاه کرد.
موش گفت:《چیه؟ نگو که اینم نمی‌دونستی. همه‌ی ما موجودات راحت‌طلب هستیم. ولی شاید اگر این حیوونا می‌دونستن تو داری چی به سرشون میاری بهت می‌گفتن لطفا بذار وحشی بمونیم. واسه بقاشون که کاری نمی‌کنی، اما انقراضشون رو جلو می‌ندازی.》
زن حسابی از صراحتِ موش عصبانی شده بود‌. کیسه‌ی اسکلت‌های مرغ را به زمین کوبید. سوار اتومبیلش شد و رفت.
گربه خرامان خرامان به سمت کیسه‌ها رفت. به آرامی کیسه‌ی پلاستیکی را پاره کرد. در مقابل موش که آسوده لم داده بود و او را نگاه می‌کرد، مشغول خوردن اسکلت مرغ شد.

8 پاسخ

  1. از چه دیدگاه جالبی به این موضوع پرداختی. علاوه‌بر اون چقدر برام مفید بود خوندن این پست تا قبل از این هیچ‌کدوم از اینارو نمی‌دونستم. ممنون ازت. فوق‌العاده‌ای.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *