یکی از اولین تمرینهای کلاس نویسندگی نوشتن یک یادداشت روزانه بود. من سالها یادداشت روزانه مینوشتم ولی برای آن کلاس یادداشت روزم را سه بار بازنویسی کردم. سعی کردم از نوشتن واژههای تکراری بپرهیزم و مترادف آنها را بیابم، غلطهای دستوری آزادنویسیام را تصحیح کنم و از همه مهمتر متن را برای مخاطبی که ذهنیتی از ماجرای یادداشت من ندارد بهگونهیی روشن بنویسم که ابهامی برایش ایجاد نشود.
دفتر آزادنویسی و دفتر تمرینهای بازنویسی شده را مقایسه میکردم و باورم نمیشد هر دو را خودم نوشتهام. اگر قرار نبود نوشتههایم را در کلاس بخانم دلیلی برای بازنویسیشان نداشتم. با پایان آن دوره نگاهم به نویسندگی تغییر کرد و به تأثیر بیرون آوردن نوشتههایم از خلوت پی بردم. با نام خودم وبگاهی راهاندازی کردم تا با مسئولیتی که نامم برایم ایجاد میکند با دقت بیشتری بنویسم.
خودم را به انتشار دو مقاله در ماه متعهد کردم. تصمیم گرفتم دربارهی موضوع هر کدام به خوبی مطالعه کنم و پس از چند بار بازنویسی با دقت مقاله را منتشر کنم.
هنوز به این روش پایبندم. سبب میشود یک موضوع را کامل فرابگیرم؛ ولی نوشتن چنین مقالههایی در آغاز راه برایم دشوار بود. گاهی ساعتها فکر میکردم که نوشتنشان را از کجا بیاغازم. گاهی هم مراحل نوشتن بیش از برنامهریزی من طول میکشید و در ماه فقط یک مقاله منتشر میکردم.
انتشار روزانه چگونه نویسندگیام را نجات داد؟
اوایل به اهمیت انتشار روزانه بیتوجه بودم. فکر میکردم انتشار یادداشتهای روزانه ساده است و اثر ویژهیی بر رشد نوشتنم نخاهد داشت. چند روز یک بار در کانال تلگرامم یادداشتی منتشر میکردم. کار لذتبخشی بود؛ چون هر وقت ایدهیی به ذهنم میرسید که به آن تسلط داشتم برای کانال مینوشتم و با حوصله چند بار بازنویسیاش میکردم.
پس از مدتی با پذیرش تعهد به انتشار روزانه فهمیدم نویسندگانی که به انتشار روزانهی خود مفتخرند دقیقن به چه میبالند. هر چند این روش را دوست نداشتم چون میخاستم حاصل همهی توانم در نوشتن را منتشر کنم. محدودیت زمانی یک روزه را عامل کیفیت پایین کار میدانستم چون گاهی تا نیمههای روز ایدهیی برای نوشتن نداشتم. با این حال بر نظرم پافشاری نکردم و از تجربهی نویسندگان موفق بهره بردم و نکتهی «در ابتدای راه تمرکزت بر کمیت باشد و مطمئن باش کیفیت هم در پیاش میآید» را اصل آموختنم گذاشتم.
- انتشار | عامل مهم رشد نویسنده
پس از سه ماه تعهد به انتشار یادداشت روزانه بلاخره توانستم یک شب بدون اضطراب برای یادداشت روز بعد بخابم چون دو ایده برای روزهای بعد داشتم. اولین مشکل من در انتشار روزانه نداشتن ایده بود. پس از مدتی ایدهیابی بیستوچهار ساعته و افزایش آزادنویسی، وقتی وفاداریام ثابت شد ایدهها خودشان سراغم میآمدند و به مرور راحتتر افکارم را به واژه تبدیل میکردم.
وقتی در روز چند ایده داشتم، ایدهی کُندرو را رها میکردم و به ایدهی بعدی میپرداختم. میپنداشتم پیشرفت کردهام و حالا راحتتر مینویسم ولی ناباورانه به جای چند روز، همان شب اول از نوشته دلزده میشدم. فهمیدم این احساس راحتی همان درجا زدن است. انتخاب راه آسان پسروی است و ایدهها هم از آدم سهلگیر میگریزند.
تلاش برای به ثمر نشاندن ایدهیی خاص یکی از کارکردهای انتشار روزانه است که به زحمت مغز و دستم میافزاید؛ چون مجبورم در فرمهای گوناگون بنویسمش تا به ایدهآلم نزدیک شود و با این کار به هدفم از انتشار روزانه میرسم.
تصمیم گرفتم به فراوانی ایدهها بیتوجه باشم و فکر کنم مثل ماههای اول هر روز فقط یک ایده دارم و هر طور شده به متنی قابل انتشار تبدیلش کنم.
2. انتشار روزانه بر کمیت و کیفیت مطالعه میافزاید
اولین بار که در کلاس نویسندگی استاد شروع کرد به گفتن از داستانها وسوسه شدم لیسانس ادبیات بگیرم. سراغ کتابهای دانشگاهی رشتهی ادبیات رفتم و نظرم برگشت. این کتابها میتواند معلم و کارشناس بسازد اما نویسنده نه. تحصیلات ما هر چه باشد برای نوشتن کافی نیست. نویسنده به اطلاعات گسترده نیاز دارد و حتا موقع نوشتن داستان هم کمبود دانش آزاردهنده است.
چند سال طرح یک داستان بلند در سرم بود. منتظر زمانی برای نوشتنش بودم که دستهای خود را خالی یافتم. «کسی که نمیتواند یادداشتی کوتاه بنویسد چگونه میخاهد رمان و مقاله بنویسد؟» انتشار روزانه سبب میشود برای پر کردن خلأ دانستههای خود بکوشیم و از دانشاندوزی تکبعدی فاصله بگیریم. حتا سراغ کتابهایی که قبلن خواندهایم برویم و نکاتی در آنها بیابیم که بار اول به آنها بیتوجه بودهایم.
دارم فکر میکنم چرا نشکستم وقتی فهمیدم بیهوده به مدرک دانشگاهی و کتابخانهام غرّه بودم؟ شاید چون نیکبختانه راه پیش پایم گذاشته شد و بیش از این در بیراهه پرسه نزدم.
3. انتشار روزانه از فاصلهی دست و مغز میکاهد
چند روز پیش از ۱۰ صبح تا ۹ شب کلاس داشتم. میدانستم اگر قبل از کلاس ننویسم تا شب از بیمحتوایی پوزشخاه و مضطربم. از ۸ صبح نوشتم و بخشی را برای انتشار در کانال ویرایش کردم و آسودهخیال در کلاس همهی حواسم به درس بود.
در راه خانه با لذت خیابانها را مینگریستم و کتابهایم را ورق میزدم. بعد از شام گرم بازی با خاهرزادهام شدم و تازه ساعت ۱۱ یادم آمد هنوز یادداشتم را منتشر نکردهام. یک بار دیگر مطلبم را خاندم و دیدم نمیخاهم منتشرش کنم. به اندازهی همهی آسودهخیالی روزم دچار اضطراب شدم. بیدرنگ فقط نوشتم و تا قبل از پایان روز یادداشت جدیدی آماده کردم.
هیچکس ما را مجبور نکرده این اضطراب را تحمل کنیم؛ ولی اگر آن شب به خودم استراحت میدادم هدف از تعهد به انتشار روزانه زیر سؤال میرفت. بسیاری از مقالهها و کتابها به خاطر متعهد نبودن نویسنده به زمان هرگز نوشته نمیشوند. آنها مدام به نوشتن میاندیشند، ایدهها را در ذهن میپرورانند و به اسم کمالگرایی وقت زیادی برای جمعآوری اطلاعات صرف میکنند. در حالی که نوشتن با نوشتن به وجود میآید و این کارها نویسنده را از نوشتن دور میکند. تعهد به انتشار روزانه تمرینی است برای سرعت یافتن در نوشتن؛ یعنی بتوانیم در هر موقعیتی فکرمان را به واژه تبدیل کنیم تا روزی که خاستیم مقاله یا کتاب بنویسیم، نصف روز به مانیتور خیره نشویم..
آیا با انتشار روزانه در نویسندگی پیشرفت میکنم؟
چگونه بر ترس از انتشار غلبه کنیم؟
میگوید: «از ترس قضاوت اطرافیان نوشتههایم را منتشر نمیکنم».
4 پاسخ
مریم جان با اینکه مقاله خیلی جذاب بود، ولی پاراگراف اول بود که دیدم چقدر بیحوصلهذشدم برای خوندن متنهای بلند، ولی طاقت آوردم و ادامه دادم و در پاراگراف آخر دستمزدم رو با اون داستانی که از عبید زاکانی تعریف کرده بودین گرفتم. واقعا هم همینطوره من خیلی روزها میخوام بر خلاف احساسم چیزی بنویسم چون نگران قضاوت دیگران هستم و اون متن حتی به دل خودم هم نمیشینه.
ما تو ذهنمون خودمون رو میاراییم و بزرگ میپنداریم درصورتی که شاید اصلا مهم نباشیم.
ممنونم از بازخورتون خانم علی قلیزادهی عزیز. خیلی خوشحالم که براتون مفید بود.
مقالهی شستهرفتهای نوشتید. خدا قوت.
بهره بردم و آموختم.
بیش باد. ✌
ممنونم آقای پازانی.