«تابستان همان سال»
روایت متعهدانه و هنرمندانهی ناصر تقوایی از کودتای 28 مرداد
تکلیف این هفتهی من در کلاس داستاننویسی خواندن کتاب «تابستان همان سال» ناصر تقوایی بود. قرار بود هر روز یکی از داستانهای آن را بخوانیم ولی من روزی یک بار کل کتاب را میخواندم و هر بار نکتهی تازهیی در آن مییافتم. این کتاب کلاس درس داستاننویسی است. هر فنی که برای خلق یک داستان موفق نیاز است در آن به خدمت گرفته شده.
«تابستان همان سال» هشت داستان کوتاهِ واقعگرای مرتبط با هم است با راویهای اول شخص مختلف. همهی راویها کارگران شرکت نفت هستند و دارای اشتراکات زبانی. تلاش نویسنده برای ساخت لحنهای مختلف مطابق با ویژگیهای شخصیتی هر یک از آنها با به کار بردن واژهها و اصطلاحات خاص و نحوهی ادایشان موفقیتآمیز بوده.
دیالوگهای باورپذیر
محور اصلی برخی از داستانهای این کتاب دیالوگ است. تقوایی کمترین توضیح را دربارهی لحن و نحوهی ادا شدن دیالوگها میدهد. دیالوگهای داستانهای او از کلماتی با بار معنایی هدفمند تشکیل شده تا حس گویندهی آنها بدون نیاز به آمدن صفت قبل از دیالوگ منتقل شود. دیالوگهای بسیار کوتاه این کتاب بار احساسی بالایی دارند. نقش این دیالوگها در ساختن فضای احساسی داستان ضروری است؛ با این حال خود دیالوگها عصبانیت، ناامیدی، غم و… شخصیتها را نمایش میدهند.
نویسنده علاوه بر شخصیتپردازی و پیشبرد طرح داستان برای بیان عقاید و نشان دادن فضای حاکم بر جامعه از نوشتن دیالوگهای طبیعی میان شخصیتها بهره برده است.
مثلن در نخستین داستان به جای معرفی مستقیم شخصیتها به عنوان کارگر دیالوگ زنی را میخوانیم که به یکی از کارگرها میگوید: «دسات از لباسات زبرتره». نویسنده با این کار خواننده را با فضای داستان آشنا میکند، فعالانه دستهای کارگر را توصیف میکند و به دور از کلیشه زحمتکش بودن او را نمایش میدهد.
نویسنده در طول داستان بارها انتقادهایش به شرایط دشوار زیست کارگر را در قالب دیالوگهای باورپذیر بیان میکند. در روایت عاشقانهی کارگر بیماری در بیمارستان به مشکلات بیمهی درمانی کارگرها اشاره میشود. بهرهمندی از ظرفیتهای دیالوگ در داستان «پناهگاه» به اوج میرسد. جایی که کارمند انگلیسی به زبان مادریاش اخراج کارگر ایرانی را اعلام میکند. «حمید ایز فینیشد». هیچ توصیف و توضیح اضافهیی برای تأثیرگذاری این رخداد و فشردن قلب مخاطب لازم نیست. نویسنده با همین سه کلمه دیالوگ، احساس شکست و خدشهدار شدن غرورش را به مخاطب نیز منتقل و او را همآزار خود میکند.
داستان «مهاجرت» را دیالوگهای میان کارگر با کودکی اسکاتلندی پیش میبرد. پدر کودک از مهندسان شرکت نفت است که به حکم دولت ملی مصدق ناگزیر از ترک ایران هستند. کودک از اجبار به رها کردن گلهای باغچهاش غمگین است. او به کارگر میگوید پدرش گفته به خاطر شما باید گلهایم را رها کنم. نویسنده با این دیالوگ صادقانهی کوتاه از زبان کودک نگاه طلبکارانهی استعمارگران را نشان میدهد. به حضور آنها در کشورش اعتراض میکند و در عین حال به دام سخنرانی کردن نمیافتد. در ادامهی دیالوگهای این دو شخصیت بیتوجه به نژاد و ملیت ارتباطی انسانی شکل میگیرد. کارگر برای آسودگی خیال کودک به دروغ میگوید فرزندی دارد عاشق گل و گیاه که در غیاب کودکِ چشم آبی به باغچهی او نیز رسیدگی خواهد کرد. در پایان با آغاز حرکت کشتی هیچ یک از مسافرانش کسی را ندارند که برایش دست تکان دهند؛ غیر از کودک که کلاهش را برای کارگر تکان میدهد و با او وداع میکند. این حرکت کوچک در نتیجهی دیالوگهای آنها، آرمان نویسنده است که جهان را بدون مرز و ارتباط میان انسانهایش را فارغ از دیوارهای عقیدتی و نژادی میخواهد. او نشان میدهد که این امر ممکن است اگر جاهطلبی حکومتها سرشت پاک انسانها را به حال خودشان بگذارد.
توصیفهای هدفمند و با احساس
تقوایی تمام ابزارهای داستاننویسی را برای انتقال استادانهی محتوای موردنظرش به کار بسته است. در آغاز بدون گزارش محل وقوع داستان از آمیختگی بوی خوش نان با بوی نفت پالایشگاه میگوید و به سرعت، با کمترین کلمه احساس و اطلاعات را با هم منتقل میکند. او مستقیم از سختی طاقتفرسای کار کارگر نمیگوید. فقط روزش را توصیف میکند. از زمان بیدار شدن. وقتی همه در عمیقترین بخش خواب هستند او بیدار میشود و هنوز در زمان سردرگم است. در سکوت محض شهر به سمت محل کار میرود و در بدو ورود بیاحترامی میبیند و ناگزیر از درگیری لفظی و فیزیکی میشود. تقوایی نیازی ندارد با زبانِ شکایت و به شیوههای تکراری از اختلافات طبقاتی بگوید. تنها در یک سطر از ورود ماشینهای کارمندان به محل کار از یک سو و ورود کارگران دوچرخهسوار از سوی دیگر مینویسد.
نویسنده به شیوههای مختلف در برخی صحنهها گرمای شدید هوا را توصیف میکند. او با این کار علاوه بر نمایش سختی کار در این شرایط آبوهوایی، عصبانیت مداوم شخصیتها را برای مخاطب قابل درک میسازد. در چند دیالوگ به حسرت و نیاز کارگرها به محلی برای استراحت و تفریح در فضای کار و نوشیدنی خنک اشاره میشود و در ادامهی داستان متوجه میشویم چنین مکانی وجود داشته ولی کارمندان رده بالا و اتباع خارجی اجازهی استفاده از آن را داشتهاند. با چنین روایتهایی تردید نمیکنیم که داستانهای ناصر تقوایی ادبیات متعهدانه است. همان ادبیات ماندگاری که تأثیرش هزار برابر کتابهای تحلیلی و مستندگونه است؛ زیرا در این ادبیات ناب رابطهی شخصی آدمها با وقایع سیاسی و اثر آنها بر زیستشان نشان داده میشود. هیچیک از روایتهای مغرضانهی فاتحان قلدر و شکستخوردگان زبون تاریخ معاصر ما نمیتواند روایتهای صادقانه و انسانی ادبیات، آنچه از قلب آدمهای معمولی جوشیده، را مغلوب کند.
بخش زیادی از این کتاب توصیف فضا است ولی دریغ از یک توصیف اضافی یا خالی از احساس. همهی توصیفهای استاد تقوایی هدفمند و برای درک بهتر فضا و شخصیتها خلق شدهاند. او از توصیف کامل هیچ حسی عاجز نمانده. برای توصیف حس سنگینی درونی آدم، تیر برق را پیش چشم خواننده میآورد و از زبان کارگر میگوید وقتی رکاب میزند گویی تیرهای برق کنار جاده در حال حرکتاند نه دوچرخه؛ چون خودش را سنگینتر از آنها احساس میکند. من هر بار این توصیف را میخوانم سنگینی همهی تیرهای برق را بر قلب و دوشم احساس میکنم و میخواهم دوچرخهی کارگر را متوقف کنم تا قدری آرام شود.
بخش زیادی از کتاب توصیف عینی فضاها است ولی متن لحظهیی در جا نمیزند. نویسنده با آمیختن حواس پنجگانهی راوی با فضا و یادآوری خاطرات گذشتهی او با این حواس توصیفهای طولانیاش را نجات میدهد. یکی از اهداف تنها صحنهی داستان «بین دو دور» نشان دادن سنگینی فضای مسکوت و کلافگی و عصبانیت شخصیت از انتظار کشیدن در کافه است. نویسنده به قدری جاندار و زیبا این صحنهی کمکنش و کمدیالوگ را توصیف میکند که میتوان بارها آن را خواند و هر بار نکتهیی تازه در آن یافت.
راوی فردی است که در صحنه حضور دارد و با دیدن استکان کوچک در دستهای بزرگِ شخصیت، یادش میآید او مشتزن حرفهیی بوده. با یادآوری خاطرات ورزشی علاوه بر توصیف فعالانهی ظاهرِ مرد، شخصیتپردازی نیز با روایتِ گذشتهی او انجام میگیرد. اینگونه بدون خروج از منطق داستان و متن اصلی، روایتی جدید نیز به داستان افزوده میشود.
در ادامه سکوت کافه توصیف میشود. صدای باران و عقربههای ساعت. صدایی که راوی را به یاد شبهای انتظار مخفیانهاش در ساحل برای لنج میاندازد. این ایجاز، جادوی توصیف فعالانه است که نویسنده با صدای ساعت علاوه بر توصیف حس شنوایی شخصیت، از احساس اضطراب او در گذشته میگوید تا بیشتر به مخاطب معرفیاش کند.
نویسنده کلامی از احساس خستگی شخصیتها نمیگوید ولی خواننده همه را میداند چون در حال تماشای آنها است. نحوهی سیگار کشیدن، مشروب خوردن و نگاههای منتظر و درماندهی شخصیت به در کافی است تا به درون او راه یابیم.
در این داستان برای توصیف فعالانه به درستی از تشبیه استفاده شده. چه بیانی بهتر از تشبیه درون آدمی نشسته در سکوت به هیاهوی رینگ مشت زنی و پایان دادن به داستان با یک صدای مشترک در ذهن و واقعیت؟ صدای زنگ مسابقه و استکان معلق روی بطری شیشهیی. یا در جایی دیگر توصیف حال شکستخوردهیی به ماری که از کمر نصف شده و همچنان به دنبال سوراخی برای آرمیدن است. و دهها توصیف هنرمندانهی دیگر که متن اصلی این داستانها را تشکیل دادهاند بیانگر توان ویژهی ناصر تقوایی در داستاننویسی است. این داستانگویی حرفهیی و کمنظیر گواه کارکشتگی او در نویسندگی و صداقتش است که گفته داستانهای زیادی نوشته ولی به خاطر نجاتشان از گزند سانسور حاضر به انتشارشان نشده.
کودتای 28 مرداد به روایت ناصر تقوایی
تقوایی در شش داستان نخست کمال مطلوب توصیفگری را اجرا میکند و در نقطهی عطف داستان، صبح 28 مرداد، از توصیف کردن اجتناب میکند. همهی تاریخنویسان را خطاب قرار میدهد که از وصف آن روز و بُهت مردم در خیابان عاجزند. از صحنهی درگیریها و آشفتگی کودتا عبور میکند و به توصیف غروب 28 مرداد میپردازد.
بی شک 28 مرداد موضوع اصلی «تابستان همان سال» است. نویسنده در آغاز با نمایش فضای استعمارزده و رفتار مالکانهی خارجیها در ایران مخاطب را با کارگرها عصبانی میکند. در ادامه با ملی شدن صنعت نفت از این پیروزی شادمان میشویم و صدای هلهلهی مردم از میان واژگان کتاب در گوشمان میپیچد و در انتها نابودی امید بیانتهای یک ملت از تحقق یک آرزوی محال طی یک صبح تا ظهر. حالا فقط سکوت میشنویم. چند سال قبل یک بار فکر کردم اگر بتوانم در دورهیی غیر از حال زندگی کنم فقط زمان قدرت گرفتن دولت ملی مصدق را انتخاب خواهم کرد. تنها چنین تجربهی پیروزی و شعفی وسوسهی نبودن در زمانهی خودم را به دلم راه میدهد. ولی آنی وحشتزده شدم از غروب 28 مرداد. هرچه وصل ناباورانهتر باشد غم ناشی از فقدانش هم جانکاهتر خواهد بود. دیدم جرئت ندارم یأس آدمی را تجربه کنم که از شادی نخستوزیر شدن مصدق در خیابان رقصیده. تحقق آرزوی محالی را به چشم دیده و امیدواری حقیقی را زیسته. بنابراین دلیل تقوایی برای خالی گذاشتن توصیف آن روز برایم پذیرفتنی بود. شاید با غیرقابل وصف خواندن خیانتی که شکست چند نسل را در پی خود دارد بهتر بتوان بزرگی آن را تعریف کرد.
ولی با نگاهی به سایر آثاری که در آنها از کودتای 28 مرداد نقل شده است از جمله «شب هول» هرمز شهدادی و «همسایهها» از احمد محمود میبینیم با این که این واقعه موضوعی اساسی در همهی این داستانها است و اتفاقات زیادی تحتتأثیر آن رخ میدهد، وصف خود آن روز کمترین کلمه را در این کتابها به خود اختصاص داده است. روشن است که این سکوت چنان که تقوایی هم در آخرین داستانش به آن اشاره میکند ناشی از خط قرمز شدن یادآوری کودتای 28 مرداد است. ناصر تقوایی به روایتهای سربسته رضایت نداده و عدم اجازهاش به توصیف آن روز را تبدیل به فرم داستانش کرده و از آن عبور کرده است.
او در آخرین داستان این کتاب فضای غمزده و امنیتی پس از کودتا را با رفتارهای ناامیدانهی مردم تصویر میکند. روایتهای او از زندانی شدن معترضان، تلاش برای پاک کردن زمین خونی، پیر شدن آدمها در جوانی و بیتوجهی به داستانهای آدمهای معمولی هر چند همچنان در کشور ادامه دارد و این احوال را برای ما ملموستر میکند ولی این اثربخشی بدون توانایی و شناخت عمیق نویسندهیی اندیشمند حاصل نمیشد.
4 پاسخ
بسیار لذت بردم از خوندنش عالی بود عزیزم🌹🌹🌹
سپاس بیتای عزیزم.
دمت گرم نگارجانم. چقدر عالی توضیح دادی و نوشتی. من نرسیدم داستانو بخونم. فکر کنم باید بیام یه بار دیگه با دل درست مقالهتو بخونم. بعد برم داستانو بخونم که خوب متوجه شم. عالی بود مریمی
سپاس از توجهتون خانم موعودی عزیزم.