فکر کردن به موضوع این مقاله، من را با حقیقتی دربارهی خود رو به رو کرد. تا امروز این را نمیدانستم. واژهای که بسیار دوستش دارم “مریم” است. نام خودم. معنای لغوی ویژهای ندارد. مریم نام یک گل و نام سورهای در قرآن است. در تعابیر شاعرانه، نمادها و نوشتارهای استعاری، برای بیان پاکی به کار برده میشود. دیدن نامم در اشعار، توجه من را جلب میکند. معمولا آن اشعار را از بر میشوم. حروف مریم صمیمانه کنار هم نشستهاند. آوایش لطیف است. شنیدن آن را دوست دارم. وقتی شخصی صدایم میکند. به ویژه اگر آن شخص پدرم باشد. مریم اولین هدیهای است که از او گرفتهام. اما همچنان کمتر از همه از خودش آن را شنیدهام؛ که به دهها اسم صدایم میکند و یازدهمی مریم است، و آن زمانی است که کار بسیار مهمی دارد.
من “لطافت” را دوست دارم. برخلاف معنایش، آوایش سخت به نظر میرسد. مترادفهایی دارد که راحتتر حس لطیف بودن از آنها جاری میشود. نرمی و نازکی واژگانی هستند که بهتر روح خواننده را نوازش میکنند. اما من لطافت را بیشتر را دوست دارم. به خاطر ظاهر سخت و معنای ظریفش. گذشته از هر جسم و سطح لطیفی، توصیف یک جسم زمخت که درونمایهای لطیف دارد را دوست دارم. مانند معانی لطیف کتاب قطور شاهنامه یا مردی برومند که روح و شخصیتش با واژهی لطافت وصف میشود. در واقع من نفس لطافت را دوست دارم. حقایق لطیف، مفاهیم لطیف، حرفهای لطیف، تفکرات لطیف، اشعار لطیف، صداهای لطیف.
“نجابت”، یکی از همآواهای ارزشمند لطافت است. این واژه در نوشتههای من بسیار به کار برده میشود. نجابت صفت قطعی بهترین شخصیت داستانهایم است. همیشه در داستانهایم یک انسان نجیب وجود دارد که آرمان من است. این واژه را بسیار دوست دارم. زیرا انسانهای اصیل، شریف و پاکنژاد را دوست دارم. فکر میکنم نجابت بهترین و کاملترین خصیصهی یک انسان خوب است. وقتی به شخصی میگویم نجیب، تاج پادشاهی انسانیت را بر سرش نهادهام. انسان نجیب برای من کسی است که اصول انسانیت را تحت هیچ شرایطی زیر پا نمیگذارد، برای پول همه کار نمیکند، صدایی آرام و نگاهی پاک دارد.
“چشم” اولین راه ارتباطی آدمهاست. کارکشتهترین بازیگر دنیا هم نمیتواند احساس نهفته در دیدگانش را پنهان کند. چشم به اندازهی تمام وجود یک انسان شخصیت دارد. چشم گریه میکند، میخندد، حرف میزند، انتظار میکشد، بدرقه میکند، تحسین میکند. ما با نگاه به چشمهای یک فرد احساس او را به خود میفهمیم. توجه و بیتفاوتیاش را. عشق و نفرتش را. من در نوشتههایم زیاد از ارتباطات چشمی آدمها و معانی نگاههایشان مینویسم. لفظ چشم به عنوان پذیرش کلام افراد را دوست دارم. این واژه در این کاربرد معنای گستردهای دارد. یعنی برای حرف تو ارزش زیادی به اندازهی چشمهایم قائلم. با چشم گفتن به اندازهی دیوانی از اشعار عاشقانه علاقه و اهمیتی که به فردی دارید را میتوانید در یک کلام ابراز کنید.
تا اینجا باید حدس زده باشید که من یک ترکیب موردعلاقه دارم. چشمان نجیب. شخصی که چشمانی نجیب دارد، نباید حسرت داشتن چیزی در این دنیا را بخورد.
یکی از مفاهیم مورد توجه من، مثل خیلی از آدمها، روشنایی، نور، درخشش و پرتو است. من معمولا برای به کار بردن این مضمون از “فروغ” استفاده میکنم. شاید ناخودآگاه است. زیرا در گفتار زیاد از فروغ میگویم. در یک مونولوگ، حداقل یک بار از فروغ فرخزاد چیزی نقل میکنم. فروغ گفت، به قول فروغ، مثل فروغ و خیلی چیزهای دیگر. وقتی در سخنانم نامش را میبرم، لحنم تغییر میکند. تن صدایم پایین میآید. نامش را با احترام میبرم. قلمم نامش را با احتیاط مینویسد. فروغ واژهای است که از بقیهی کلمات در نوشتههای من خوشخطتر نوشته میشود. فروغ از آن آدمهایی است که هم خودش را دوست دارم و هم نامش را. شخصیتی روشن دارد، آثارش پرفروغ است. اندیشه و کلام فروغ همیشه بر “زیست” من میتابد. زیست را هم دوست دارم. زندگی و حیات را هم. اما بیشتر زیست را به کار میبرم. چون شاعرانه نیست. با به کار بردن زیست به یاد مفاهیم انتزاعی شادی و خوشبختی و عشق نمیافتیم. تنها چیزی که با گفتن زیست در ذهن تداعی میشود، نفس زنده بودن و وجود داشتن است. به یادم میآورد، کوشش بشر همواره بر حفظ بقاست. برای آن خیلی از ارزشهایش را فدا میکند تا همواره وجود داشته باشد و زیست کند.
در فهرست واژههای مورد علاقهی من دو واژهی متضاد وجود دارد. رهایی و پایبندی. “رهایی” و “پایبندی” در موقعیتهای متفاوت، هر دو به یک اندازه زیبا هستند. رهایی از ظلم، رهایی از زنجیر خرافات و تعصبات، رهایی از بند مادیات و جایگاههای پوچ اجتماعی، رهایی از رسوم بیهوده، رهایی از عرفهای شومی مثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو، رهایی از الزام به پایان رساندن راههای منتهی به تباهیِ دل و جان و رهایی از هزاران زندانی که ذهن و جسم خود را اسیر آنها کردهایم. خود واژهی رهایی به قدری رهاست، که با شنیدنش میخواهی به پرواز درآیی.
در مقابل واژهی پایبندی به همان اندازه به من احساس اطمینان و اعتماد میدهد. واژهی پایبند جادوی زبان فارسی است. احساس هیچیک از مترادفهایش را به من القا نمیکند. حبس و زندان و گرفتاری و قید و اسارت با پایبندی توفیر دارند. در پایبندی الزامی در کار نیست. گویی شخص با رضایت درونی خود را پایبند امری نموده است. پایبندی به اصول شخصی، پایبندی به عهد، پایبندی به عشق، پایبندی به اخلاق، پایبندی به شرافت، پایبندی به نجابت، پایبندی به خانه، پایبندی به رژیم غذایی، پایبندی به عدد ده در این تمرین، پایبندی به قرار و هر آنچه که عمری در بند آن بودن، دلچسبتر از هزار سال آزادی بی قید و شرط است.
اگر واژهها آدم بودند، “قرار” از آن آدمهای همه چیز تمام بود. قرار را در مفهوم اصلیاش میپسندم. ثبات و استقرار همان است که آرامش و فراغت را به همراه دارد. همهی کلماتی که در جملهی قبل آمدند، میخواهند خود را مترادف قرار بدانند. قرار در معنای متداول قول، وعده و دیدار را هم خیلی دوست دارم. قرار خانوادگی، قرار شام، قرار دوستانه، قرار عاشقانه، قرار کاری، قرار درسی. همهی اینها را دوست دارم. به کار بردن این ترکیبات، حسی از نشاط و در جریان بودن زندگی به من میبخشد. بر کمالات قرار همین بس که با وجود این همه معانی متفاوت، حتی وقتی 《بی》 عدم را پیش از آن بیاوریم، به شاعرانهترین وصف حال یک عاشق میرسیم که همانا بیقراری است. این واژه همیشه سازندهی زیباترین اشعار و جملات پرشورِ عاشقانه است. من قرار پس از بیقراریهای طولانی را دوست دارم.
کلمههای پرجبروت معمولا از حروف بیشتری تشکیل میشوند یا با حروف صدادار خاتمه مییابند. ولی “سرو”. واژهی گرامی نوشتههای من. تنها سه حرف دارد و به ساکن ختم میشود. غنای معنایی این واژه حیرتانگیز است. سرو، این نبات روینده و سبز علاوه بر وجود بینقصش، دهها تعبیر ادراکپذیر در آثار بزرگان دارد. با شنیدن سرو، صفات بیشمارش در ذهنم میتازند. بلند بالایی، پرباری، خرامانی، سبزی و خرمی، شادابی و بیان صفت آزادیاش از فروغی بسطامی، برایم خواستنیترش کرده. من برای ستایش شخصی ارزشمند، اغلب در وصف معشوقی بیمثال، استعارهی سرو را در نوشتههایم میآورم.
واژگان ناب در زبان فارسی بیشمارند. در این نوشته قصد داشتم شما را با صفحات باغ پرفروغ سروهایِ پایبندِ نجیب و مریمهای لطیفم، آشنا کنم.
2 پاسخ
فوق العادهس این متن 🌹
ممنونم بیتای عزیز🌻