من شناگری ماهرم. در کودکی چند جلسه آموزش ابتدایی دیدم و پس از آن به پدرم گفتم از مسئولان استخر بخاهد کاری به کارم نداشته باشند تا تنهایی در قسمت عمیق استخر شنا کنم. عاشق شنا کردن شدم. در کلاس شنا دوستی پیدا نکردم و به دل مربیام ننشستم. جذب مسابقهها و تمرینهای گروهی نشدم. از لذت رقصیدن در آب و کشفش همچنان تنهایی استخر میروم. به لذت تنهایی با آب و جولاندهی آزادانه در آن که پی بردم دیگر نتوانستم ازش دل بکنم.
آب معشوق شگفتی است. تکراری نمیشود. هر حرکتی را در آن بیاموزی هر با بخاهی تکرارش کنی گویی اولین بار است. هر بار ترس خفگی داری. پس از این همه سال یک بار هم از سرم نگذاشت مسابقه دهم که همهی سرخوشی شنا کردن را از خودش یافتم و نیازی ندیدم مهارتم را با کسی بسنجم یا کسی بهم بگوید چه خوب میشناوم. تا وقتی بدنم حرکت کند شوقی بیپایان دارم. هیچوقت از آرامش تنهایی در آب و کشف توانایی تکتک اعضای بدنم در آن خسته نشدم. شک ندارم اگر به عنوان تفریحی معمولی یا به هوس کسب مقامهای ورزشی سمتش میرفتم خیلی زود برایم کسالتبار میشد. ولی حالا چیزی دارم که همیشه شوقمندشم. هرگز نیازمند غریق نجات نشدم و خودم ناجی دیگری شدم. و همواره کاشف رابطهی آب و بدنم ماندم. هر بار میکوشم رکورد تعداد معلق زدنهای پشت سر هم خودم را بشکنم و سرمستش که میشوم دهانم از خنده باز میشود و قلپی آب ته حلقم میپرد و غرور فرمانرواییام در آب را میشکند.
شناویدنِ من برای خودم است. نیاز ندارم کسی نگاهم کند و بگوید چه زیبا میرقصی. شنیدن تحسین همیشه نیروافزاست وقتی بفهمی داری تصویر زیبایی میسازی ولی تا خودش را دارم در تمنای نگاهی نیستم. هر بار که حرکتی تازه کشف میکنم میفهمم هنوز همه فن حریف نشدهام؛ از شنیدن توصیه برای اصلاح حرکاتم استقبال میکنم چون هر بار به قصد آموختن چیزی تازه در آب میپرم. من لذت کشف بدنم در آب را که چشیدم از هر نگاه و تشویقی در آب بینیاز شدم. چون جز آن لحظه چیزی برایم مهم نبود. شنا کردن کیف زندگی من است. شنا کردنِ مخصوص خودم با جستوجوگری همیشگیاش. در آن خود خودمم. غرقشم. و همواره دنبال روشی تازه برای چرخاندن تنم در آبم.
چگونه بفهمم در نویسندگی پیشرفت کردهام؟
قلب و شانههایم را به سوی آسمان گشودم. همهی تنم را شل کردم پشت میز تحریر و نفس عمیق و ضربهی خندهام در هم آمیخت وقتی دیدم وقت نوشتن حسی مشابه در آب غلتیدن دارم. آزادانه میچرخم در واژهها و چیزی تازه ازشان میخاهم. اوج سرخوشی زندگی من؛ آن چه از وجودش بیخبر بودم. برعکس جسارت کودکیام در استخر از آزادوار نوشتن میترسیدم.
میگفتند دیگرانی میگریند در حسرت توجهی که به نوشتن تو میشود. باور نمیکردم تا شبی که قطرهیی از این اشکها به صورتم پاشید. وحشت کردم. نکند من به تأیید و تحسین قلمرقصانم و خودم خبر ندارم؟ اگر روزی توجه نبینم باز خاهم نوشت؟ نکند من هم در موقعیتی مشابه قلمم بخشکد و رسانههایم تار عنکبوت ببندد.
اگر برای ادامه دادن آزمند شنیدن تأییدی راهش را بهت میگویم. اگر توجه میخاهی دنبال توجه نباش. بینگاه به بیرون بنویس. از خودت برای خودت بنویس. بینیاز از تأیید شدن. فقط برای خرسندی قلم بنویس. بدترین نسخهات را بیپروا رو کن. دیوانهوار بیاموز. فرمهای گوناگون را بیازما و از یکنواختی بگریز. بازنویسی را تمام نکن و آن قدر ادامهاش بده تا روز تمام شود نه بازنویسی تو. خودت را جدی بگیر. به خودت سخت بگیر. نوشتن را مهمترین فعالیت روزت بدان. حتا اگر او که توجهش را میطلبی صدایت کرد صدای آهنگ کیبورد آزادنویسیات را قطع نکن؛ مبادا کلمهها را آواره کنی که هر بار چنین کنی دفعهی بعدی نازانتر به رویت میخندند. تأییدت را از نوشتن بخاه نه از او. با این سخت گرفتن به خود باید کور باشی و پیشرفت و ثمر نوشتنت را نبینی و همچنان منتظر تأیید بمانی. به نوشتهی پنج ماه قبلت بازگرد و نوشتهی امروزت را بخان و به پنج ماه بعد بیندیش و فر بخور در دوپامین. پرواز کن در آسمان واقعیت کوششگریات و بره از بند تأییدطلبی. همین قدر متفرعن. فرمان بران در سرزمین واژهها. جسوری که در دریا میشناود بینیاز از تأیید است. در پی نمایش مهارتش نیست و میجوید و میآموزد و حظ عالم را میبرد. نظر، خودش سراغت میآید. اصلن نمیشود جوینده و آموزنده باشی و در تشخیص نوشتهی باکیفیت عاجز. همین که میکوشی برای بد نبودن یعنی در راه پیشرفتی و فعالیتت را به نگاه دیگران گره نمیزنی.
چگونه بینیاز از تشویق بنویسیم؟
صاحبنظری که دنبال نظرشی امروز میگوید قلمت بوی انسانیت میدهد و هفتهی بعد میگوید از بوی کثافت نوشتههایت به تهوع افتاده. در این موقعیت چه میکنی؟ تسلیم سلیقهاش میشوی؟ دیگر نمینویسی؟ این داستان همیشگی است. هیچ تضمینی نیست او که امروز بهبه و چهچه نثارت میکند و به فرق دیگران میکوبدت تا همیشه متعهد به خاندن و تأییدت بماند. او هم آدمی معمولی است. آزاد است برود. آزاد است دوستت داشته باشد یا ازت بیزار باشد. تو چه ارزشی به آزادیات میدهی؟ اگر سوخت کار کردنت تأیید است هرگز و هرگز و هرگز نخاهی نوشت. حتا اگر چند صباحی با ضرب و زور تحسین بنویسی با شنیدن نخستین انتقاد از همان آدم الفبا را هم میفراموشی. نگو که ندیدهیی منتقدی اثری را شاهکار بخاند و منتقدی دیگر زباله و نگو که از وجود نظریات متعصبانه و منفعتطلبانه بیخبری.
همیشه میپرهیختم از گفتن چنین حرفهایی ولی امروز با تجربه کردن حرف به حرف این واژهها میگویم لذتی بالاتر از آزادانه نوشتن را تجربه نکردهام. اگر شوق نوشتن داری برایش بجنگ که حظ تمام زندگیات میشود. این همان چیزیست که بزرگان برایش از همه چیز گذشتند، سختترین کار که از هر کاری کمتر دیده میشود را برگزیدند برای این آزادگی و رهایی. اگر به تأیید و تحسین میخاهیاش بدان جوهر از قلم تأییدطلب نخاهد تراوید که ذات قلم عصیان است و آزادگی.
6 پاسخ
دختر چه نثری.
چه مغزی.
ناب.
ناب.
حظ کردم. 😍😍
ممنونم از توجه و بازخورد ارزشمندت مرضیهی نازنینم.
این یادداشت از سهجهت برام ارزشمند بود:
اول، داستانی که روایت کردید کشش و عمق داشت.
دوم، با نگاه تازه و نویی روبهرو شدم که ذهنم رو قلقلک داد.
و سوم، از نثر گیرا و روایت شیواتون، هم لذت بردم و هم نکتههایی آموختم.
درود و خداقوت بابت این ترکیب خوشساخت.
ممنونم از بازخورد بسیار ارزشمندتون آقای پازانی. خیلی خوشحالم که مورد توجه شما قرار گرفته.
چقدر عالی نوشتی عزیزم لذت بردم🌺🌺🌺
ممنونم بیتای نازنینم از مهر و توجهت.