توصیف کردن من را یاد انشاهای مدرسه میاندازد. نمیدانستم توصیف منظرهای که هر کس حتا اگر آن را ندیده باشد عکس و فیلمش را بارها دیده چه لزومی دارد. شاید دلیل بسیاری از نوشتهها با توصیفات طولانی و بیهدف همین تکالیف مدرسه است.
من با این نگاه و با هدف نوشتن داستانهای نو و متفاوت تا توانستم توصیف را از داستانهایم حذف کردم و موفق شدم رمانتیکترین طرحها را هم از کتابهای علمی بیاحساستر بنویسم.
چون من محل زندگی، ظاهر، درونیات و حرکات شخصیت را حذف کرده بودم و تنها با تجربیاتش سعی در معرفیاش داشتم. بدون اینها داستان ما هیچ قلبی را لمس نمیکند و از یک مبحث درسی زودتر فراموش میشود.
چرا توصیف مهم است؟
هر داستانی در زمان و مکان خاصی شکل میگیرد. خواننده باید بتواند فضای داستان شما را به وضوح پیش چشمانش ببیند تا شخصیتها را در آن تصور کند. وقتی خواننده جزئیات فضا را میبیند شخصیتها و واقعیت داستان را باور میکند. خواننده نباید حس کند داستانی که میخواند از کلمات بیجان پدید آمده است. او باید بتواند فضای داستان را ببیند، صداها را بشنود، ببوید، لمس کند و حتا طعمها را بچشد. اگر بتوانید این گونه حواس مخاطب را با داستان درگیر کنید و چنین فضای زندهای بسازید داستان شما همیشه با خواننده میماند.
توصیف حواس پنجگانه اولین تمرین کلاس نویسندگی بود. دربارهاش خواندم و فهمیدم تمرین مدرسه، تمرین سازندهای بوده است. اما مثل خیلی از آموزههای مدرسه، معلم و شاگرد هدف از آموزش و یادگیری آن را نمیدانستند. در مقاطع بالاتر هم که زنگ انشا حذف شد و این تمرین در ابتداییترین سطحش با ما ماند. فهمیدم تنها با برانگیختن احساسات مخاطب میتوان به قلب و ذهن او نفوذ کرد. یکی از مهمترین ابزار برای این کار نوشتن توصیفهای زنده، ملموس و معنادار است. توصیفی که مصنوعی نباشد و خواننده بدون تردید آن را از توصیفگر که راوی یا شخصیت داستان است بپذیرد.
شخصیتپردازی با توصیف
«زن چاقی که موهای وز کرده، پلکهای متورم، صورت پر کک مک، پستانهای درشت آویزان داشت پولها را به دقت جمع میکرد. چادر سیاه شرندهای مثل پردهی زنبوری به سرش بند بود، روبندهی خود را از پشت سرش انداخته بود، ارخلق سنبوسهی گل کاسنی به تنش، چارقد به سرش و شلوار دبیت حاجی علیاکبری به پایش بود. یک شلیتهی دندان موشی هم روی آن موج میزد و مچ پاهای کلفتش از توی ارسی جیر پیدا بود. ولی چادرش از عقب غرقاب گل شده و تا مغز سرش گل شتک زده بود.»
زنی که میبینید «علویه خانم» است که صادق هدایت در آغاز داستان بدون کلامی از گذشته و روحیاتش، علاوه بر ظاهر، وضع اجتماعیاش را هم برای ما آشکار میکند.
یکی از بهترین روشها برای شخصیتپردازی با پایبندی به «در داستان نگو؛ نشان بده.» که از مهمترین اصول داستاننویسی است، توصیف ظاهر شخصیتها و محل زندگیشان است. اگر این کار را خوب انجام دهیم با یک تیر دو نشان میزنیم؛ هم شمایل شخصیت را برای خواننده آشکار میسازیم و هم منش و جایگاه اجتماعی و روحیاتش را بیان میکنیم. این کار را با توصیف حرکات، عادتها و واکنشهایش به رویدادها نیز میتوان انجام داد. با این روش میتوان به زیبایی حالات روحی و احساسات شخصیت را نسبت به مسائل نشان داد؛ مثلن وقتی در یک مکالمه از شنیدن حرفی تعجب میکند نیازی نیست بگوییم «با تعجب گفت» بلکه میتوانیم تعجب را نشان دهیم و بگوییم «کتابها از دستش افتاد و گفت».
به این توصیف ایشی گورو در داستان «نوازندههای ویولن سل» که مرا دیوانه کرده نگاه کنید تا ببینید وقتی از جزئینگاری و دقت در مشاهده حرف میزنم از چه حرف میزنم:
«… آنطور که او با انگشتش اشاره کرد، پیشخدمت را میخواست، چیزی وجود داشت. چیزی از سر بیتابی، کاری هولهولکی که همراه با نوعی تلخی مسلم بود.»
هیچکس جز نویسنده چنین حرکت ظریفی را توصیف نمیکند. ریزترین حرکات آدمها دنیایی تفسیر دارد که با دقت و تمرین در نوشتن آنها میتوانیم به غنا و زیبایی اثر خود بیفزاییم و نثرهای نو خلق کنیم. توصیف زبان بدن و حالات چهره از هنریترین کارهای نویسنده است که تاثیر عمیقی بر احساسات خواننده میگذارد.
«یک کلاه شکاری سبز رنگ سری را که بیشتر به یک بادکنک حجیم شباهت داشت، میفشرد. روگوشیهای سبز پر بود از گوشهایی بزرگ و موهایی اصلاحنشده و کرک زبری که در گوشها رشد کرده و از هر دو طرف زده بود بیرون، درست مثل ماشینی که راهنمای چپ و راستش همزمان چشمک بزند. لبهای پر و به هم فشردهاش از زیر سبیل انبوه و سیاهش توی چشم میزد، چین گوشهی لبهایش پر بود از نارضایتی و خردهچیپس. زیر سایهی آفتابگیر سبز کلاه، چشمان متکبر زرد و آبی ایگنیشس جی.رایلی خیره شده بودند به مردمی که زیر ساعت فروشگاه دی.اچ.هولمز انتظار میکشیدند. در میان جمعیت دنبال نشانههایی از بدسلیقگی در لباس پوشیدن میگشت. ایگنیشس متوجه شد که بیشتر لباسها به قدری نو و گران بودند که کاملن میشد توهینی به سلیقه و نجابت به حسابشان آورد. داشتن هر چیز نو و گرانقیمت نشانهی خدانشناسی و عدم درک هندسه بود، حتا ممکن بود وجود روح را زیر سؤال برد.»
«جان کندی تول» در صفحهی اول کتاب «اتحادیهی ابلهان» این گونه شخصیت داستان را نشان میدهد. او با توصیف ویژگیهای ظاهری سعی در آشنا کردن خواننده با عقاید، خلقیات و درونیات شخصیت دارد. نویسنده با واکاوی شخصیت روی گفتن از جنبههایی از او تأکید دارد که بر مضمون و پیرنگ داستان تأثیرگذار است.
در بخش دوم این توصیف حرفهای، نویسنده علاوه بر شخصیت داستان مردم شهر را نشان میدهد و راوی نظر شخصیت را دربارهی مردم چنان که آنها را توصیف میکند، بیان میکند. با این کار علاوه بر دیدن مردم از طرز تفکر شخصیت و احساسش به مردم آگاه میشویم. میتوان از این روش برای نشان دادن نوع و کیفیت رابطه بدون اشارهی مستقیم به آنها و دگرگونیهایشان در طول زمان بهره برد.
توصیف آبوهوا
یکی از خطرناکترین کارهای نویسندگان توصیف طولانی و بیدلیل طبیعت و آبوهوا است. این کار فقط هنگامی باید انجام شود که در داستان تأثیر خاصی داشته باشد. مثلن اتفاق تعیینکنندهای در آن فضا رخ دهد که لازم باشد خواننده آن را بشناسد تا متوجه تأثیرش بر اتفاق بشود؛ ولی اگر دمای هوای صحنه تاثیری در روند آن ندارد حتا جملهای به کوتاهی «هوا سرد بود.» نیز اضافهگویی است. فراموش نکنید که توصیف فضا هر قدر هم ضروری باید کوتاه، روان و نو باشد. توصیف کلیشهای به شدت از ارزش هنری متن میکاهد.
حضرت سعدی در یکی از حکایات باب پنجم گلستان از گرمای تیر ماهی میگوید که گرفتن شربت گلاب از دست معشوقی نجاتش میدهد.
«در تمنوری(آفتاب داغ تیر ماه) حرورش(گرمای داغش) دهان بجوشاندی و سمومش(باد داغ) مغز استخوان بجوشاندی، از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر(نیمروز) نیاوردم و التجا(پناه بردن) به سایهی دیواری کردم.»
سعدی برای رساندن مقصود خود باید گرما را توصیف میکرد. او به قدری هنرمندانه این کار را انجام داده که بیحالی و کلافگیاش کاملن برای ما ملموس است. توصیف او که خواننده را اول کار با وضعیت خود همراه میکند تنها یک جمله است؛ اما به قدری نوآورانه است که پس از این همه سال همچنان دستاول است. یک چیز دیگر که این توصیف را اثربخش ساخته توصیف فضا از دید شخصیت حکایت است نه نویسنده. وقتی شخصیت احساس خود را با فضا درمیآمیزد و آن را نقل میکند، یکی از روشهایی است که حواس خواننده درگیر متن میشود و با اشتیاق آن را دنبال میکند؛ بنابراین باید فضای گیرایی بسازیم تا بتوانیم از خواننده انتظار داشته باشیم آن را تا انتها بخواند.
توصیف فضا
«چهار نفری دور میز آشپزخانه نشسته بودیم جین میخوردیم. آشپزخانه غرق در نور آفتابی بود که از پنجرهی بزرگ پشت ظرفشویی میتابید.»
این توصیف ابتدای داستان «وقتی از عشق حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم» «ریموند کارور» است. من با خواندن این توصیف کوتاه زود در فضای داستان قرار گرفتم و آن را به وضوح دیدم. این یک داستان دیالوگمحور دربارهی عشق است و نویسنده توصیف بیشتری از فضا را لازم ندانسته است. اما با همین چند کلمه توانسته مکان را برای خواننده مجسم کند.
همیشه فکر میکردم برای موجزگویی باید از توصیف جزئیات فضا بپرهیزم؛ اما اتفاقن توصیفهای موفقی مثل نمونهی بالا با چسباندن دو چیز از فضا تمام صحنه را به مخاطب نشان میدهد. این همان سبک توصیفی است که چخوف به کار میگیرد و بر آن تأکید دارد. او میگوید نویسنده باید فقط از جزئیات ریز برای توصیف فضا استفاده کند و آنها را طوری با هم ترکیب کند که تصویر آن در ذهن خواننده شکل بگیرد.
«حیاط ساکت ساکت است. بچهی ریغماسی هاجر هم خفه شده است. خرنش آرام پدرم هم بلند شده است.
اگر بخواهم بروم اتاق بلور خانم باید اول از جلو مطبخ بگذرم. بعد از جلو اتاق محمدمیکانیک، بعد از جلو اتاق عمو بندر. باید حواسم به آفتابهی عمو بندر باشد که پام بهش نخورد. به سایبان الاغها که برسم میتوانم از زیر سایبان بروم. بعد مستراح است. بعد در خانه است. بعد کبوترخانه و بعد اتاق بلور خانم است. از وسط حیاط که نمیشود راست بزنم و بروم.»
«احمد محود» در این صحنه از «همسایهها» با سبک زبانی پرتوانش که لذت خواندن توصیفش را چند برابر کرده، نشان میدهد به جزئیات محلی که توصیفش میکند اشراف کامل دارد. او پراکندهگویی نکرده و فقط اجزایی را برگزیده که تاثیر واحدی میگذارد. از خیلی چیزها میتوانسته برای توصیف فضا استفاده کند ولی هدف این صحنه نشان دادن اضطراب شخصیت است؛ بنابراین با گفتن از آفتابهای که میترسد به آن بخورد و توجهی را جلب کند و سایبانی که میتواند زیرش پنهان شود، خواننده را با شخصیت همراه میکند و به دلهره میاندازد. میبینید که توصیف لازم نیست از روند داستان خارج شود و بدون آن داستان به این زیبایی منتقل نمیشد.
چگونه توصیفهای هنرمندانه بنویسیم؟
آن چه توصیفهای احمد محمود را ماندگارتر میکند، استتار توصیف در روایت است. او توصیف فضا را که حرفهی خودش است به عمل شخصیت داستان تبدیل میکند. شخصیت آن چه را میبیند توصیف میکند و از این ترکیب کردن جزئیات میخواهد به چیزی برسد. وقتی توصیف فارغ از کلیشهها به صورت ویژهای که با احساسات شخصیت درآمیخته بیان شود دیگر نیازی به توصیف دقیق فضا نیست. کافی است این توصیف نشاندهندهی هیجانات درست و دقیق راوی باشد؛ یعنی بیان چیزهایی که معنایشان برای او بیش از عینیت آنها است. به این توصیفهای «شهریار مندنیپور» در داستان «شام سرو و آتش» دقت کنید:
«صدایت… صدایت تماس مردد سرشاخههای بید بود بر روانی آب زلال جوی.»
«چشمهایش… چشمهایش آه و زمزمه دارند. سیاهی وسط شقایقها از همین چشمها بوده روز ازل…تصویر خودم را میبینم روی برق چشمهایش. یک تار مژه روی گونهاش افتاده: ردی از اهله قمر.»
این نویسندهی زبانآور و زبردست در نثرنویسی ویژگیهای معشوق را آنگونه که شخصیت احساس میکند و برایش معنا یافته در قالب استعاره توصیف کرده است. با خواندن همین چند سطر به تسلط مندنیپور به زبان و شعر پی میبریم و واضح است که او میتوانست صفحهها در وصف این زیبایی بنویسد؛ اما فضیلت این نثر به واژهگزینی است. به این که با این اختصار توانسته صدای معشوق را به گوش ما برساند و چشمانش را برایمان تصویر کند. این است هنر ناب نثرنویسی و توصیف کردن. من مثل موزیکی که بارها میشنوم و تابلوی نقاشی که به دیوار زدهام تا هر روز آن را ببینم، توصیفهای نویسندههای هنرمند را در کتابهایشان علامت میزنم و مدام به آنها بازمیگردم. میبینید؟ توصیف باید به اثر جان ببخشد نه این که نفس متن و خواننده را بگیرد.
شگردی برای پویا ماندن داستان
ما باید تا حد امکان از این توصیفهای زنده و بامعنی بنویسیم. اما اگر در جایی از داستان مجبور به توصیف چیزی شویم که تنها ظاهر آن تعیینکننده است و ربطی به احساسات ندارد میتوان از روند داستان خارج نشد و با بیان آنها از زبان شخصیتی که به آن موضوع آگاه است از پایین آمدن ضربآهنگ داستان جلوگیری کرد. مثل یک شخص بومی که برای گردشگران از محل زندگیاش میگوید یا استادی که دربارهی موضوعی سخنرانی میکند. یا وقتی شخصیت چیزی را توصیف میکند که فکر میکنید ضروری است اما ممکن است داستان را ایستا کند، اگر یکی از مواردی که در صحنه میبیند او را به یاد چیزی بیندازد، متن همچنان پویا میماند. در مثال زیر از داستان «اتوبوس شمیران»، «گلی ترقی» این فن را به کار گرفته است.
«من سکوت زندهی شب را دوست دارم. تپش قلب میوههای رسیده و نفسهای سبک جوانههای نورس را میشنوم. پیش از خواب، ستارهها را میشمارم و به ابرهایی که شکل آدمها هستند نگاه میکنم. یکی از آنها شبیه به عزیزآقا است. از آن بالا مرا صدا میزند و شکلک درمیآورد.»
تمرین توصیف کردن
نوشتن چنین توصیفات ماهرانهای نیازمند کار و زحمت فراوان است. نویسندهی هنرمند باید خوب ببیند. اهل کار و زحمت باشد و به سراغ آنچه میخواهد توصیفش کند برود و آن را متفاوت از دیگران مشاهده کند؛ در تصاویر به دنبال چیزهایی باشد که به آن توجه نمیشود و چیزهای جدیدی در مفاهیم معمول کشف کند. اینگونه نوشته اصالت مییابد و متمایز میشود.
برای رسیدن به این مهارت باید به تکالیف مدرسه بازگردیم و توصیف کردن را تمرین کنیم. به چیزی که میخواهیم از آن بنویسیم با دقت بنگریم و بکوشیم آنها را به واژه تبدیل کنیم. هدف از این تمرین این است که آن قدر جزئیات را ببینیم و بنویسم تا یک روز در یک متن تعداد محدودی از آنها را به کار بگیریم و با همانها تمام فضا را برای خواننده ترسیم کنیم؛ نه این که تمام کلمات تمرین را در متن اصلی بیاوریم و خواننده را از پا بیندازیم.
چه میزان توصیف مناسب است؟
توصیفی مناسب است که هدفمند باشد. اول از همه هدف خود از نوشتن یک صحنه را مشخص کنید سپس برای رسیدن به این هدف از توصیف بهره ببرید. نه کمتر و نه بیشتر. میدانید اگر توصیف فضا بیدلیل زیاد باشد خواننده را خسته میکند؛ ولی اگر کاملن حذف شود یا آن قدر کم باشد که خواننده نتواند در فضای داستان قرار بگیرد، احساسی در او ایجاد نمیشود و باز هم داستان خستهکننده خواهد بود.
به جای فکر کردن به تعداد کلماتی که برای توصیف یک صحنه نیاز است باید به میزان تاثیر توصیف بر احساسات خواننده توجه کنید؛ اگر نه توصیف جزئیات اضافی فقط او را از داستان دور میکند. اگر خیلی خوششانس باشید خواننده توصیفها را رج میزند تا به اصل مطلب برسد. اما شما هرگز نباید اجازه دهید کار داستانتان به اینجا برسد. اصل مطلب نباید از توصیفات جدا باشد و هر عبارت از آن باید چیز جدیدی داشته باشد، سبب پیشبرد طرح داستان و شخصیتپردازی شود و بر ارزش متن بیفزاید. اینگونه نوشتن توصیفهای سنجیده و هنرمندانه علاوه بر زیبایی به ایجاز متن شما نیز کمک میکند. اگر بتوانیم به درستی این موضوع را درک کنیم موقع توصیف کردن دیگر نباید نگران اضافهگویی باشیم بلکه از آن به عنوان ابزاری برای ایجاز متن خود بهره میبریم.
توصیف عنصر حذفنشدنی داستان است. داستان بدون توصیفهای مفید و مؤثر به اثر هنری تبدیل نمیشود. خلق چنین اثری نیازمند کوشش فراوان است. پیشنهاد من انجام تمرین توصیف کردن فضا، اشخاص، احساسات و … است. میتوانیم بخشی از روزانهنویسی خود را به این تمرین اختصاص دهیم. با این کار نگاه دقیقتری به پیرامون و درون خود پیدا میکنیم و به مرور زمان اثر آن را در نوشتههایمان میبینیم.
منابع:
کتابها:
هنر رمان ناصر ایرانی.
صحنهپردازی در رمان. ریموند آبسفلد. ترجمهی عبدالله کریمزاده.
شخصیتپردازی پویا. نانسی کرس. ترجمهی حسن هاشمی میناباد.
مقالهها:
توصیف در داستاننویسی. صفدر تقیزاده.
کارکرد توصیف در چند داستان کوتاه معاصر فارسی. مینا اعلایی و محمدجواد شکریان.
2 پاسخ
مقاله مفیدی بود عزیزم🌹ممنون
ممنون از نظرت عزیزم.