اساس آفرینش قصهی کودک و بزرگسال یکسان است:
- همذاتپنداری مخاطب با شخصیت قصه
- ایجاد کشش برای خاندن قصه
اما راه رسیدن به این هدفها در داستان کودک و بزرگسال تفاوتهایی جزئی و مهم با هم دارند.
برای نوشتن داستان کودک ـ با توجه به ویژگیهای روانی خاص کودکان ـ علاوه بر نکات کلی و اصلی داستاننویسی باید نکات دیگری را نیز رعایت کرد.
برقراری رابطه با کودک کاری حساس و تخصصی است که بدون دانش کافی میسر نخاهد شد. حتا نوشتن داستان کودک بدون توجه به این نکات نتیجهی عکس دارد و کودک را از قصه میگریزاند.
شاهکلید توجه کودک به قصه برقراری رابطه میان مخاطب و شخصیت داستان است. اگر میخاهید قصهیی مهیج برای کودک بگویید یا چیزی به او بیاموزید اول از همه باید شخصیتی بسازید که کودک دوستش داشته باشد، بتواند همراهش شود و با ایجاد این علاقه داستان را دنبال کند.
معیارهای ایجاد این علاقه در داستان کودک و بزرگسال متفاوت است. در این مقاله از راههای نفوذ شخصیت به قلب کودکان و چگونگی خلق داستان کودکهای موفق برایتان گفتهام.
شخصیتپردازی در داستان کودک
یادتان میآید در دوران کودکی چه زود در پارک و مدرسه دوست پیدا میکردیم و جدایی از آنها چه قدر برایمان غمانگیز بود؟ معمولن چیزی از گذشته و شرایط زندگی دوستان کودکیمان نمیدانستیم و تنها به خاطر چند ویژگی محدود مثل شوخطبعی یا خلاقیت در ابداع بازیهای گوناگون دوستشان داشتیم.
شخصیت داستان هم با یک یا دو ویژگی خاص برای کودک زنده میشود. این به معنای ساده بودن شخصیتپردازی در داستانهای کودکانه نیست؛ اما میزان شخصیتپردازی و پیچیدگیاش باید متناسب با گروه سنی مخاطبان باشد. با این حال هر چه نویسنده بیشتر و بهتر شخصیت داستانش را بشناسد بهتر میتواند به گونهیی او را بنویسد که بدون بیان همهی جنبههای شخصیت همدلی و کنجکاوی خاننده را برانگیزد. نویسنده نباید مخاطب را با جزئیات مفصل و بیربط خسته کند بلکه باید به اندازهی حجم داستان و هدفش به او اطلاعات بدهد.
مثلن در داستان «آآآآن» از بهمن فرسی، خود نویسنده اولین شخصیت داستان است که ایدههای کلیشهیی برای نوشتن داستان راضیاش نمیکند. این همهی چیزی است که از او میدانیم و این تنها ویژگی او ما را برای خاندن ادامهی داستان ترغیب میکند.
چگونه برای داستان کودکانه شخصیت بسازیم؟
آن چه تا این جا گفتیم شیوهی نشان دادن شخصیت در داستان است ولی چگونگی خلق شخصیت در داستان کودکانه با داستانهای دیگر تفاوت ندارد. نویسنده برای ساختن شخصیت داستان کودکانه باید بیوقفه دقایقی آزادنویسی کند و هر چه از او میداند بنویسد و جلوی شکلگیری ایدههای تازه را نیز نگیرد.
برای نوشتن داستان کودکانه هم مانند سایر داستانها از کلیشهپردازی و ساختن قهرمانهای ماورائی بپرهیزید. شخصیت داستان کودکانه باید فردی معمولی با ویژگیهای مثبت و منفی باشد، برای رویارویی با موقعیتی استثنایی ارادهاش را به کار گیرد و با پشت سر گذاشتن موانع به هدفش برسد؛ یعنی نوع برخورد شخصیت با مشکلات شخصیت او را میسازد نه انبوهی از صفتها که از ابتدای داستان با آنها معرفیاش میکنیم.
شخصیت باید به گونهیی با موانع روبهرو شود که در طول داستان شخصیتش رشد کند و مخاطب در انتها شاهد این رشد باشد. شخصیتی با ویژگیها و قدرتهای مطلق باورپذیر نیست و تأثیر خاصی بر مخاطب نمیگذارد.
شخصیت داستان چگونه با کودک ارتباط برقرار میکند؟
«در دل آسمان بچه ابری تک و تنها زندگی میکرد.
دیدن پروانهیی به این زیبایی فکر بکری به سر بچه ابر انداخت».
اینها جملههای آغازین داستان «بچه ابر» از رُد مانتیخو است.
این داستان کودکانه به سرعت و بی هیچ توضیح و توصیفی وارد حادثه میشود و به واکنش شخصیت به مشکلش تأکید دارد. نویسنده در دو جملهی اول ناامیدی و ارادهی او را برای حل مشکلش بیان میکند و با این روش شخصیتی قوی و جذاب میسازد که خیلی زود با مخاطب ارتباط برقرار میکند.
ما در داستان کودک فرصت مقدمهچینی و آشنا کردن مخاطبمان با فضای قصه محدودتر است. با توجه به گروه سنی مخاطب باید هر چه زودتر او را وارد حادثه کنیم تا از دستش ندهیم.
شخصیتهای غیرانسان در داستانهای کودکانه
فاصله گرفتن از دنیای واقعی در داستان امکانی است که کودکان برخی مفاهیم را از زبان موجودات فضایی یا حیوانات راحتتر بپذیرند. مثلن نیما یوشیج در داستان «آهو و پرندهها» به مقایسهی شخصیت حیواناتی که زیر بار ظلم میروند و نمیروند پرداخته است و اهمیت خودباوری را به سادهترین و زیباترین شکل نشان داده است. چنین مفاهیمی در نگاه نخست ثقیلاند و شاید فکر کنیم هرگز نمیتوانیم دربارهی چنین موضوعهایی با کودکان حرف بزنیم. ولی این فرم قصهگویی بهترین راه برای برقراری ارتباط با آنهاست. از طرفی خیلی وقتها میخاهیم درسی از زندگی به کودکان دهیم. اگر شخصیت چنین قصهیی را آدمی همسان مخاطبش برگزینیم در او حس مقایسه شدن را برمیانگیزیم. چنین قصههایی نه تنها تأثیر مثبتی نمیگذارند بلکه سبب دوری کودک از داستانخانی میشوند. یکی از قصههای کودکیام که هرگز از خاطرم نمیرود قصهی خرس مهربانی جنگلی بود که در روز انتخاب مهربانترین حیوان جنگل قید جایزه را زد و در خانه ماند تا از مادر مریضش پرستاری کند. سلطان جنگل در جشن سراغ خرس را میگیرد و وقتی دلیل غیبتش را میفهمد او را مهربان حقیقی اعلام میکند. دارم فکر میکنم اگر شخصیتهای این قصه حیوان نبودند و نویسنده این همه فاصله میان من و شخصیتها ایجاد نمیکرد آیا پیامش این همه به جانم مینشست که چنین تأثیر عمیقی بر من بگذارد؟
نکتهیی مهم برای ساختن شخصیت غیرانسان
نویسنده در بهره بردن از تخیلش برای ساختن فضای چنین داستانهایی محدودیت ندارد. اما باید به نکتهی مهمی برای شخصیتپردازی توجه کند. برای مثال شخصیت اصلی داستان «آآآآن» موجودی فضایی است که در گفتوگویش با انسان زمینی برخی رفتارهای او را زیر سؤال میبرد؛ با این حال خودش ویژگیهای انسانی دارد. حرف میزند. میخندد. با پاهایش راه میرود. تعجب میکند. طعنه میزند. همهی اینها یعنی حتا وقتی شخصیتی خیالی و غیرانسانی میسازید باید توجه کنید که همچنان قرار است با مخاطبان انسان شما ارتباط برقرار کند؛ پس نباید آن قدر در فضای داستان خود غرق شوید که اصل انسانیت را نادیده بگیرید.
بهمن فرسی در این داستان میخاهد خانندگان به جهان انسانها به شیوهیی کاملن تازه بنگرند. او برای این کار شخصیتهای عجیب فضایی داستانش را ذاتن به انسان تبدیل کرده تا راه ارتباطی برای بیان حرفهایش باز بماند.
نوشتن طرح داستان کودکانه
برای نوشتن داستان کودکانه نخستین کاری که شخصیت باید انجام دهد را مشخص کنید. وقتی با شخصیت شروع کنید و بر اساس آن طرح داستان را بنویسید کارها، اخلاق و خلق و خو و حتا حرفهای ناگفتهی شخصیت به شما کمک میکند بهتر هدفش را در چارچوب داستان تعیین کنید. همهی افکار شخصیت چه پنهان و چه آشکار جنبههای نمایشی داستان شما را تقویت میکند. شخصیت وقتی میتواند به صورت باورپذیر از موانع عبور کند که نویسنده به خوبی او را بشناسد و روابط علت و معلولی منطقی برای برخورد او با مشکلات پیشبینی کند.
چگونه نقطهی اوج تأثیرگذار بنویسیم؟
به محض این که هدف شخصیت را تعیین کردید موانع سر راهش برای رسیدن به آن را نیز نشان دهید. اقداماتی که شخصیت برای عبور از موانع انجام میدهد سبب تغییر و رشد اوست. نویسنده با نمایش هنرمندانهی این روندِ رشد، خاننده را در این تجربه با شخصیت سهیم میکند.
در داستان «آهو و پرندهها» در نقطهی اوج داستان وقتی حیوانات خود را شکستخورده میدانند مجبور میشوند تصمیمی سخت بگیرند. آنها همهی تلاششان را برای خروج از شرایط دشوار میکنند. نویسنده این گونه عمق شخصیتها و تواناییهای پنهانشان که برای نجات خود کشف میکنند را نشان میدهد. مهمترین مانع سر راه شخصیتها و نحوهی گرهگشاییشان نقطهی اوج داستان است. هرچه این گرهگشایی منطبق با ویژگیهای شخصیت و باورپذیرتر باشد، نقطهی اوج داستان نیز تأثیرگذار خاهد بود.
برای نوشتن داستان کودک باید جهان کودکانه را بشناسیم. دوران کودکیمان را به خاطر آوریم. باید تفاوتهای سرعت گذر زمان در دنیای کودک و بزرگسال و نگرش آنها به مسائل گوناگون را درک کنیم، وارد دنیایشان شویم و بر اساس آنها برایشان بنویسیم. داستانی که آنها را مشتاق پرسهزنی در جهان قصه کند و سبب شود همیشه در تمنایش بماند.