«گورکنها» کلاس درس نوشتن داستان متعهدانه و سرگرمکننده است. هر واژهاش را به سان یک جواهرشناس با ذرهبین جواهرشناسی مشاهده کنید تا ببینید چگونه میتوان بدون افتادن در تلهی مستقیمگویی و لحن بیانیههای میتینگهای سیاسی ادبیات متعهدانه آفرید.
«گورکنها» از مجموعه داستان «روز اول قبر» صادق چوبک داستان یک دختر نوجوان روستایی باردار و مجرد است که مورد سرزنش و خشونت اهالی روستا قرار میگیرد و وقتی بچهاش به دنیا میآید زنده به گورش میکند.
کشمکش در داستان
کشمکش در داستاننویسی انوع مختلفی دارد که نویسندهها با توجه به هدف شخصیت داستان کشمکشی متناسب با آن برایش میسازند. شخصیت بعضی داستانها با یک شخصیت مخالف در کشمکش است. بعضی شخصیتها با خودشان کشمکش درونی روانی یا جسمی دارند و در بعضی داستانها شخصیت با جامعه در کشمکش است؛ مثلن فرهنگ یا قوانین جامعه و حاکمان یا مردم پیرو آنها در مقابلش ایستادهاند. با هر یک از این کشمکشها میتوان داستانی کامل و پرکشش نوشت. ولی چوبک با ادغام انواع کشمکش برای نوشتن داستان کوتاه «گورکنها» توانسته است داستان خشونتبار و غمانگیزش را به پرکششترین شکل ممکن بنویسد.
کشمکش با جامعه
شخصیت این داستان با فرهنگ و عقاید جامعهاش در تقابل است. زیستن در این جامعه هر روز برایش دشوارتر میشود و مدام از مردم آسیبهای جسمی و روحی میبیند.
کشمکش درونی
زاویهی دید این داستان سوم شخص دوربینی است و همه چیز بیقضاوت و بدون اظهارنظر مستقیم راوی و نویسنده روایت میشود. با این حال در صحنهی خاب دیدن دختر و زمانی که در خیال با معشوقش حرف میزند کشمکش درونی او با خودش را میبینیم. این که وقتی در واقعیت همه از او سراغ پدر بچهاش را میگیرند تا او را به ازدواج وادارند، دختر اسمی از او نمیبرد. در مکالمهی درونی دختر میفهمیم که رابطهاش حاصل یک عشق عمیق است و دختر تا حدی به آن پایبند است که اسمی از مرد نمیآورد و بار همهی رنجها را تنهایی به دوش میکشد. نویسنده با به کار بردن درست و به موقع تکنیک خاب و نجوای درونی علاوه بر اطلاعات دادن به صورت طبیعی و مصنوعی و غیرواقعی نکردن داستان با ورود راوی، کشمکشهای درونی شخصیت با خودش را نیز نشان میدهد.
کشمکش جسمی
شخصیت داستان به عنوان یک نوجوان هنوز با تغییرات بدنش به خوبی آشنا نشده است و بارداری به این ناآشنایی افزوده است. صحنهی دشواریِ دویدن کودکانهی او به خاطر بزرگ شدن شکم و سینههایش، درد کشیدنهای پیاپی، فشردن فضولات حیوانات طویلهیی که در آن زندگی میکند از درد، خونریزی، سنگ خوردن از مردم، خودزنی و رنج لحظهی زایمان، همه نمایانگر تقابلی است که او با جسمش دارد.
شخصیتپردازی
چوبک علاوه بر این که انواع کشمکش را در یک داستان کوتاه به کار بسته است، قهرمان و ضدقهرمانش را به خوب و بد محدود نمیکند؛ شخصیتپردازی او پیچیدهتر و ظریفانهتر از یک مرزبندی سیاه و سفید و پیشداورانه است. او با توصیف دقیق حرکات و اعمال شخصیتها، نوشتن دیالوگ از زبان هر یک از آنها و ساختن لحنهای متفاوت هر چند مخاطب را از دست آنها عصبانی میکند ولی این تصاویر و دیالوگهای باورپذیر آنها را خاکستری نگه میدارد چون میدانیم همهی اینها ریشه در باورهای کهنهی جمعی آنها دارد. او حتا به صورت مجزا با وارد کردن کودکان به جمع آزارگران دختر پایههای فاسد ساختار اجتماعی را به تصویر میکشد. حتا از عمل کودکان هم فراتر میرود و از زبان آنها دیالوگ وارد داستان میکند:
بچههای لخت قد و نیمقد پشت سرش راه افتادند. یکی از آنها کونه هویجی که تو دستش بود گاز زد و از بچهی پهلودستیش پرسید:
«این دختره چکار کرده؟»
«بچهی حرومزاده تو شکمشه.»
«بچهی حرومزاده چیه؟»
«باباش معلوم نیس کیه.»
«بابای کی معلوم نیس کیه؟»
«بابای بچهی حرومزاده.»
«چرا معلوم نیس؟»
«برای این که معلوم نیس. دیگه جنده شده.»
سپس پسرک کونهی هویجش را بطرف دخترک پرت کرد که خورد پشت سر دخترک که هولکی خم شد رو زمین دنبال سنگ گشت که سنگ گیرش نیامد…
این مکالمه و عمل پسر بچه پس از آن چگونگی سوگیری و خوگیری آدمها از کودکی به باورهایی است که حتا دلیل کافی برایشان ندارند و و تنها به تبعیت از ساختار اجتماعی محل زندگیشان به آنها متعصب میشوند و بر اساسشان دست به عمل میزنند.
این آدمها از تماشای تصویر خشونتآمیز درد کشیدن و خونریزی دختر برای از بین بردن جنینش خوشحالاند ولی این خوشحالی از سر خباثت نه که به خاطر شنیع دانستن به دنیا آمدن حاصل یک رابطهی خارج از ازدواج شرعی است.
برقراری ارتباط میان مخاطب و شخصیت داستان
داستاننویس هر چه در توصیف احساسات و احوال شخصیت داستانش دقیقتر باشد بیشتر مخاطب را درگیر او و داستانش میکند. نویسندهیی که در این کار موفقتر باشد یعنی داستان موفقتری نوشته است. عامل دیگری که مخاطب درگیر شخصیت و قصهاش میشود کنجکاوی برای فهمیدن سرنوشت او و داشتن انگیزه برای ادامه دادن داستان است. یعنی نویسنده نباید صرفن در پی دادن یک خبر باشد تا مخاطب به «خب که چی» برسد؛ بلکه همهی اجزای داستان باید به گونهیی کنار هم بنشینند که مخاطب خاندن داستان را ادامه دهد تا به پاسخهایش برسد. در آغاز داستان «گورکنها» با دیدن دختری باردار و تنها دربارهی گذشتهی او کنجکاو میشویم و هر چه جلوتر میرویم میخاهیم بدانیم بلاخره سرنوشت او و بچهاش چه میشود. در عین حال با توصیف مداوم احساسات شخصیت هر لحظه درگیر احوالاتش هستیم و همراه او رنج میکشیم. این یعنی با خاندن این داستان همزمان درگیر گذشته، حال و آیندهی شخصیت هستیم. چوبک با این کار بالاترین میزان ارتباط میان شخصیت و مخاطب را ایجاد کرده است و به اصلیترین هدفش از داستاننویسی رسیده است.
بیان دقیق احساسات و همراهی لحظه به لحظه با زیست دشوار شخصیت و شرایط خاص او مخاطب را منتظر واکنش و اقدام شخصیت در برابر نیروهای مخالف میگذارد.
روابط علت و معلولی میان وقایع داستان
اقدام نهایی شخصیت کشتن نوزاد است. نشان دادن باورپذیر همهی رنجی که شخصیت میبرد برای این است که انگیزهی واکنش نهایی روشن و منطقی به او داده شود. ایجاد این تناسب میان رنج و واکنش شخصیت حاصل برانگیختن احساسات مخاطب با نشان دادن جزئیات سختیهایی است که تحمل میکند. هیچ چیز غیرمنطقی میان این دو وجود ندارد و مخاطب خیلی زودتر از این هم انتظار چنین عملی را از او داشته است. شاید منظور نویسنده از این اقدامِ تا حدی دیرهنگام معرفی دختر به عنوان شخصیتی با تابآوری بالاست که حتا با داشتن نیروی عشق باز هم مغلوب فرهنگ پوسیدهی جامعهاش میشود. از طرف دیگر موقع به دنیا آمدن بچه با دیالوگ «یه دختر دیگه» از زن صاحبخانه -که او هم ناخاسته با ساختار فکری سنتیاش به دختر خشونت و یأس وارد میکند- متوجه میشویم نوزاد دختر است. دختر بودن او میتواند دلیل دیگری باشد که دختر با اطمینان بیشتری بچه را از بین ببرد. چون شخصیت داستان خودش عضوی از همین جامعه است و بیش از هر کس دیگری به دشواری زندگی زن در آن پی برده است. همچنین عنوان این داستان میتواند اشاره به این موضوع داشته باشد که در نهایت قاتل کودک مادر نیست؛ بلکه گور او را جامعهیی کنده است که بدون استدلال درست به او و مادرش عمیقترین جراحتهای جسمی و روانی را تحمیل کرده است.
موضوع داستان
چوبک در این داستان چه رنجی را نشان میدهد؟ شخصیت چه احساساتی را تحمل میکند که مخاطب به خاطر چنین کار خشونتباری به او حق میدهد؟ دلیل آن حجم بالای خشونتی است که از سمت جامعه و طبیعت به او میرسد. موضوع این داستان خشونت است و درونمایهاش قابل توجیه شمردن اعمال خشونت به خاطر فرهنگ و عقاید کهنه. همهی عناصر نثر و داستان به خدمت گرفته شدهاند تا این موضوع و درونمایه به بهترین شکل بیان شود. مثلن بارها در دیالوگهای مردم میبینیم که به جای زاییدن یا به دنیا آوردن بچه از فعل «ترکمون زدن» استفاده میکنند. یا صاحب طویلهیی که در آن زندگی میکند مدام گناه و بدشگونی او را عامل بیماری حیواناتش میداند و بچهها در خیابان مدام برایش میخانند «هو، هو، بچهی حرومزاده داره» و سنگش میزنند.
همسویی فرم و محتوای داستان
علاوه بر تصاویر، فضا، دیالوگها و افعال شخصیتها زبان و نثر داستان هم خشن است. نویسنده برای ساختن این فضای خشونتآمیز حتا برای توصیف طبیعت هم فعلها و کلمههای خشونتبار به کار برده است. سازگاری و انطباق این زبان خشن با خشونت فیزیکی و کلامی شخصیتهای داستان نشان میدهد همکناری نامعمول برخی فعل و فاعلها لفاظی و ادبیات خرج کردن بیهوده نیست بلکه کاملن همراستا با هدف و فضای داستان به کار گرفته شدهاند:
نفس تبدار خر پرههای بینی جرخوردهاش را از هم میشکافت.
بانگ خروسی که بغل گوشش از رو دیوار جیغ کشید…
بو گند آغشته با خاکستر تپیده تو گالهها دماغش را سوزاند.
آسمان زقزق میکرد…
«همونجا که هسّی وایسا!» پرده گوش دختر خراش خورد.
جنگل او را بلعید.
با نور چراغقوه تیرگی خاموش جنگل را درید.
این نوع استفاده از فعل کار بسیار حساسی است؛ زیرا اگر به جا و هدفمند نباشد از متن بیرون میزند و گویی نویسنده میخاهد به زور متنش را ادبی و شاعرانه کند. اما چوبک در این داستان به صورت مکرر این کار را میکند تا حسی که طبیعت به شخصیت میدهد را القا کند. با این هدف حتا نامعمولترین ترکیب هم به خوبی در داستان کار میکند. به قول رضا براهنی:
«تخیل چوبک دوزخی است، به دلیل اینکه محیطی که او در آن زندگی میکند دوزخی است که آتش طمع و فقر و وحشت و گرسنگی و شهوت دمار از روزگار انسان در میآورد. دوزخ زبانی دوزخی میطلبد و امکان نداشت دوزخ با زبانی که معمول بهشت منزهطلبان حقیر است، نشان داده شود.» (قصهنویسی. ص 438)
یکی دیگر از عوامل مهم سرمشق بودن «گورکنها» برای داستاننویسی علاوه بر همراستایی فرم و محتوا، نو بودن محتوای آن است. سال 46 یک نویسندهی مرد در جامعهیی عقب افتاده با فرهنگ مردسالانهاش به مسئلهی زنان پرداخته است. اما نکتهی قابل توجه این است که گذر زمان و بیشتر پرداختن به فمینیسم در ادبیات سبب کهنگی داستان «گورکنها» نشده است؛ بلکه به خاطر فرم نو و پرداخت متفاوت و دقیق چوبک، همچنان بارها خانده میشود و از بسیاری داستانها با این موضوع و فضا از لحاظ فرم پیشروتر است.
تأثیر مکان داستان و توصیف دقیقش
توصیفهای دقیق و تأکید بر مکان در این داستان به این دلیل است که داستان نمیتوانست در جای دیگری اتفاق بیفتد وگرنه تغییرات بسیار مهمی در داستان رخ میداد. محیط روستا و مردمش ذات این داستان است؛ بنابراین پرداخت مفصل برای توصیفشان و کوشش برای فضاسازی و تصویرسازی به خاطر این دلیل مهم یعنی تأثیر بسزای مکان در داستان است.
یکی از موارد مهم دربارهی مکان سکونت دختر در طویله است. چوبک بر این مورد تأکید دارد و مفصل و باجزئیات آن را توصیف میکند و حتا صحنهی مهم زایمان آنجا رخ میدهد. کاربرد نامعمول از یک مکان عمق خشمی غیرمنطقی وارد بر یک زن را نشان میدهد که در کلام و رفتار مردم روستا کاملن معمول جلوه میکند. زندگی در طویله گواه اوج گسست از جامعه و طردشدگی اوست. هدف چوبک تصویرگری زندگی و شخصیتی است که جدا از جامعه نیست و در بطن این جامعه، درگیر چنین هویت و زندگی خارج از عرف و هنجار متعارف و نابرابریهای جنسیتی و انواع محرومیتها و تجاوزها شده است. (کلثوم میری اصل. صادق چوبک و فضاهای هتروتوپیک با تأکید بر هویت و جنسیت زنانه. ص 153)
جمعبندی
«گورکنها» ادبیات و روایت متعهدانهی رنجی واقعی است و رنجور ناپیدایش. داستان کسانی که وجود دارند ولی رنج آنها زیر نظام فکری کبرهبستهی جامعه پنهان است. چوبک با تکیه بر قدرت قصهگویی و تکنیکهای داستاننویسی توانسته است بدون نوشتن کلمهیی خارج از متن روایت، داستانش را از دام سخنرانی و شعارزدگی برهاند و کاملتر از هر گزارش و تحلیلی چرایی و چگونگی نابودی یک انسان به سبب بداندیشی افراد جامعهاش را به تصویر بکشد.